دانلود در انتهای فصل
آدمي همواره به مطالعه روحي و فيزيکي خود پرداخته است. حتي در نگاه اول ، توجه به شکل ظاهري افراد نشان دهنده تنوع موجود بين انسان ها مي باشد. اينگونه ارزيابي ها جنبه احساسي نيز دارند. بر همين اساس، در طول تاريخ شکل آدمي به دلايل متعددي بررسي مي شده است. از جمله اين دلايل مي توان به تصوير کشيدن چهره از دلايل روحي آن مي توان به رابطه بين – انسان در مجسمه سازي، طراحي و نقاشي اشاره کرد فيزيک فرد با سلامتي، خلق و خو و ويژگيهاي رفتاري اشاره کرد. بهترین متخصص ارتودنسی و جراحان پلاستيک و فک وصورت با مطالعه صورت و نيمرخ انسان و کشف راهنماهايي جهت تصحيح بد شکليهاي صورت و مال اکلوژن به اين روند پيشرفت کمک کرده اند. اينگونه مطالعات قدمتي ديرينه در تاريخ دارد و حتي شامل تلاشهايي جهت رمز گشايي از رابطهء ويژگي ظاهري و ويژگيهاي شخصيتي بوده است.
طبقه بندي ساختار بدني
در ٥٠٠ سال قبل از ميلاد مسيح ، بقراط ، پزشک يوناني و پدر علم طب ساختار بدني را به دو نوع عمده تقسيم کرد: ساختار بدني مسلول habitus phthisicus که بدني لاغر و کشيده مستعد به سل بود و ساختار بدني سکته ايي habitus apoplecticus که بدني کوتاه و چاق و مستعد به بيماريهاي عروقي و سکته را نشان مي داد. اين تحقيقات توسط ارسطو(٤٠٠ سال قبل از ميلاد مسيح) ادامه يافت. شاخص مورفولوژیک Viola سه نوع ساختار بدني را معين مي نمود : کوتاه و چاق Pyknic، ضعیف asthenic، و قوی athletic.
اين رشته طويل تاريخي هنگاميکه Sheldon روش سوماتوتايپينگ خود را براساس سه ويژگي ساختار بدن مطرح کرد به قرن بيستم نيز را يافت. هر يک از اين ويژگيها هفت درجه داشت که توسط يک عدد سه رقمي به نام سوماتوتايپ گزارش مي شد. اين درجه بندي همچنين شامل درجه بندي بد شکلي ها در ٥ ناحيه بدن بود . براساس Health و Carter ديسپلازي در لغت به معناي بد شکلي مي باشد . اما سوماتوتايپينگ به معناي توزيع نامناسب يک يا چند جزء در نقاط مختلف بدن است.
همچنين تعريف سوماتوتايپ شامل اندومورفي (چاقي نسبي) ، مزو مورفي ( تنومندي نسبي ساختارهاي عضلاني) و اکتومورفي ( لاغر و بلند بودن نسبي) بود. در واقع سوماتوتايپ يک بررسي همه جانبي و کمي از شکل و ساختار بدن و يک ابزار براي شناخت انسان مي باشد. Health و Carter به دقت به مطالعه دستورات Sheldon براي سوماتوتايپينگ پرداختند و به منظور رفع برخي محدوديتها در اين سيستم تغييراتي را در آن به وجود آوردند.
اجزاء مربوط و ويژگيهاي خلق و خوي Sheldon که عبارتند بودند ازاSomatotonia،Cerebrotonia و Viscerotonia نشان دهنده ويژگيهاي شخصيتي بودند که مرتبط با ساختار بدني بود . اندازه گيري ٧ درجه ايي اجزاء سوماتوتايپ توزيع متنوعي از ساختارها را سبب ميشد که حد ميانه آنها 4-4-4 بود. با این حال دربسياري موارد، اطلاعاتي عمومي به منظور تشخيص ويژگيهاي رفتاري کافي بود. همچنين اين اطلاعات مي توانست در درمانهاي ارتودنسی مفيد باشند زيرا با کمک آنها مي شد شخصيت بيمار ، انتظاراتشان در ارتباط با درمان، همکاري آنها، و حتي تمايلشان براي همکاري مورد نياز براي رسيدن به نتايج موفقيت آميز را تشخيص داد.
شکل 1-2 تصویری ازvitruvins polio M در سال ١٥٢١
شاخص ها و نسبت ها
تاريخچه اوليه- قوانين
نمايش و طراحي چهره انسان نه تنها به ذوق هنري و مهارت بلکه به يک سبک نياز دارد . به منظور به تصوير کشيدن چهره خدايان و پادشاهان مصريان باستان سيستم کمي پيچيده ايي را ارائه کردند که قانون نام گرفت.
طبق عقيده Panofsky نظريه نسبت ها بدين شکل بود:
سيستم ايجاد روابط رياضي بين اعضا مختلف يک موجود زنده به خصوص انسان به گونه ايي که اين افراد براي نمايش هنري انتخاب شده اند. اين روابط رياضي را مي توان به شکل تقسيم يک کليتو ضرب واحدهاي کوچک نشان داد . اين کار را مي توان توسط تمايل به زيبايي و توجه به نرم و در نهايت نياز به ايجاد يک قرارداد انجام داد. از همه مهمتر اينکه تمامي نسبت ها را مي توان نسبت به شي مورد نمايش بررسي کرد.
قانون در حالتي ترسيم ميشد که سر وپاها در حالت نيمرخ و بدن در نماي رخ بود. واحد اندازه گيري به منظور تعيين قد تصوير و نيز سطوح آناتوميک مانند زانو، تنه، محور و شانه فوت بود فاصله هرفوت از یکدیگر 2/5 يک فوت بود. خطوط افقي به صورت قائم بر عمود منصف بدن ترسيم مي شدند .سپس قانون در يک سيستم grid متشکل از مربع هاي مساوي ايجاد شده توسط ١٨ خط افقي قرار داده مي شد. خط هيجدهم اين مربعها از محل رويش مو عبور مي کرد نسبت هاي بدن انسان با خط کشي به نام الل که در ٣٠٠٠ سال قبل از ميلاد مسيح ابداع شده بود تعيين مي گشت. طول اين خط کش برابر با فاصله آرنج و شست بود و روي آن علائمي براي تعيين پهناي مچ ، مشت و انگشتان وجود داشت. اين علائم هدفي را دنبال مي کردند، چرا که با بازوها و دستان طراحان و مجسمه سازان منطبق بودند.
در قانون بعدي هنر مصر باستان، نسبت هاي بدن فرد که از اندازه گيري هاي استاندارد بدن به دست آمده بود در یک سیستم کرید شامل ٢٢ خط افقي قرار ميگرفت به طوريکه خط ٢١ از پلک بالا عبور مي کرد. پس از اينکه حدود تقريبي شکل انسان بر روي برگ هاي پاپيروس طراحي شد ، از نرم هاي پيکر نگاري يا قانون براي تقسيم بدن به مربع هاي مساوي استفاده شد. عبور يا عدم عبور اين خطوط از محل هاي اتصال مهم بدن اهميتي نداشت. تصوير را ميشد توسط ترسيم بر روي يک سيستم مختصات براي ترسيم بر روي سنگ قبر يا ديوار به هر اندازه ايي در آورد. اين مراحل miseau carreau نام داشت که هنوز به صورت جهاني براي کوچک وبزرگ کردن تصاوير از آن استفاده مي شود.
شکل 2-2 طرح اشکال دو عدي (مسطح) بر مبناي يک مدل خاص بود که اين مدل موقعيت لندمارکهايي را که خطوط اصلي از آنها عبور مي کردند، نشان مي داد.
شکل 3-2 قانون دوم مصريان از نظر تکنيکي شکل پيشرفته اي از قانون اوليه بود و در زمان حکمراني پادشاهان سلسله سوم تا دوازدهم استفاده مي شد. در اين قانون طول بدن به ١٨ مربع تقسيم شده است.
شکل 4-2 در قانون بعدي مصر که در هنگام بيست و پنجمين سلسله پادشاهي معرفي شد سيستم مشبک يک فرد مذکر به جاي ١٨ مربع داراي ٢٢ مربع بود. خط ٢١ به جاي اينکه از محل رويش مو بگذرد از پلک بالا رد مي شد . در این قانون ارتفاع تصویر برابر با 21/5 مربع بود.
در بسياري از تصاوير مصر باستان مشاهده شده است که به منظور رسم دقيقتر جزئيات صورت سه مربع فوقاني به ٥ قسمت تقسيم ميشده اند . اين سيستم نسبتي براي ساخت مجسمه از يک تکه سنگ يا مرمر اگر نگوئيم برای حلق ضروروی بود ولی بسیار مفید بود . در يونان باستان ، سيستم غير قابل انعطاف مصريان تصاوير رد شده بود . در مصر باستان نسبت معناي خاصي نداشت زيرا شکل فرد اهميت نداشت. اما يونانيان نيازمند آزادي عمل بودند تا بتوانند به خوبي تغيير ابعاد در اثر حرکت بدن و کوتاهي بخش فوقاني بدن نسبت به بخش تحتاني (هنگام ايستادن پاها درازتر از نيم تنهء بالا به نظر مي آيند) را نشان دهند مصريان باستان تمايل بيشتري به ثبات داشتند . آنها ذهنيتي در جهت سمبل سازي از موجود زنده نداشتند بلکه تمايل به سمت جاودانه سازي داشتند. در عوض تصوير و يا مجسمه از نظر يونانيان نمايانگر انسان زنده بود. اثر هنري براي يونانيان در دايرة ايده آل هاي زيبايي قرار داشت؛ در حاليکه براي مصريان در دايره ماهيت جادوئي بود.
پيکره شناسي هنديان که توسط رولیوز به طور گسترده ايي مطالعه شده بود از زبان سانسکريت ترجمه شده و قانون هاي نسبي آن سيستم در قديمي ترين منابع به طور مفصل بيان شده و با گذشت زمان تغيير چنداني نکرده است. از. ارتفاع صورت در سيستم Ālekhyalaksana و Sāriputra به عنوان مقياس استفاده شده است. اين سيستم ها ارتباط طبيعي بين بخش هاي مختلف بدن نسبت به يکديگر را به دقت نشان مي دادند. از سیستم ساریپاترا که قدمت آن به ١٢٠٠ سال پيش از ميلاد مسيح برمي گردد براي ساخت مجسمه هاي بودا استفاده مي شد سيستم شامل ١٣٩ دستور به منظور اطمينان از پرداختن به کوچکترين جزئيات درطراحي چهرهء بودا بود.
شکل 5-2 نماي روبه رو از مجسمه ابوالهول که الهه کوچکي را در بين پاهايش نگه داشته است (٤٠٠ سال قبل از ميلاد). در اين تصوير از دو سيستم مشبک استفاده گرديده است که هر يک مربوط به يک نوع طراحي مي باشد. يعني سر ابوالهول مثل طرح سر شاهان و الهه کوچک بر مبناي قانون ٢٢ مربعي که براي نشان دادن کلي انسان از آن استفاده مي شده است رسم گرديده است.
شکل 6-2 نماي روبه رو از سر مجسمه بودا که با سيستم تناسبي sariputra همخوانی دارد . واحد نمایش داده شده در تصویر angula نام دارد. هر angula معادل 8 میلیمتر است.
شکل 7-2 نماي روبه رو از چهره بودا ، واحدها در تصوير angula نمایش داده شده اند. هر angula معادل 8 میلیمتر است.
شکل 8-2 نمایی از نیمرخ بودا.
تعدادي از متون مربوط به پيکره شناسي بودا ترجمه شدند که در آنها تغييراتي صورت گرفت تا نيازهاي هنرتبتی براورده شد ( شکل 9-2 ) سيستم هندي همچنين به برمه رسيد و در آنجا نيز تغيير يافت.
در امپراتوري بيزاسن قانونgrid چهارگوش به وسيلهء يک طرح متشکل از دايره متحدالمرکز که در آن طول بيني به عنوان شعاع دو دايره متوالي استفاده مي شد جايگزين گشت. دايره داخلي در محدوده ء ابروها و گونه ها بود . دايره دوم که شعاعي دو برابر طول بيني داشت دربر گيرندهءحد خارجي سر شامل موها و حد تحتاني صورت بود . و خارجي ترين دايره از گودي گلو عبور مي کرد و شکل يک هاله را ايجاد مي کرد ( شکل ١٠-2 )
شکل 9-2 طرح تبتي ( شکل چپ ) براي ترسيم مجسمه بوداي نشسته ( شکل راست ).
شکل 10-2 سيستم Byzantine که از سه دايره متحدالمرکز استفاده مي نمايد. از طول بيني به عنوان شعاع براي رسم اين دواير استفاده مي گردد.
از رنسانس تا قرن بيستم
هنر و نبوغ لئوناردوداوينچي ( 1519-1459 ) و Albrecht Durer 1528-1471 تحول عظيم قرن پانزدهم در تفکر ، فلسفه و تکنيک هاي هنري را به اوج خود رساند.
ميراث لئوناردوداوينچي به عنوان نماينده دوران رنسانس چيزي فراتر از شام آخر موناليزا است. طراحيهاي او و پياده کردن سيستم مختصات بر روي صورت يک اسب سوار – شامل مطالعه نسبتهاي صورت هر دوي اين مثالها تمايل داوينچي به آناليز نسبت ها را نشان مي دهند. بعلاوه، حائز اهميت است که در تمامي تصاوير سر در موقعيت طبيعي قرار گرفته است.
شکل 11-2 لئوناردو داوينچي، نسبتهاي سر وتنه يک فرد در حالت ايستاده مربوط به سال ١٤٩٠ . نيمرخ صورت براساس دست نوشته هاي او توسط ٨ خط افقي به ٧ قسمت تقسيم مي شد. چشم در قسمت وسط بخش فوقاني سر و تحتاني ترين قسمت چانه قرار داشت. نقطه مياني سر منطبق بر گوشه داخلي چشم بود . فاصله محل رويش مو تا فوقاني ترين قسمت سر با فاصله قاعده بيني تا لب بالا برابر بود. توصيف ساير نسبت ها با ترسيم خطوط عمودي امکان پذير است.
شکل 12-2 لئوناردو داوينچي. طراحي اسب و اسب سوار مربوط به سال ١٤٩٠. شاخص هاي صورتي شامل ٥ خط افقي و شش خط عمودي در سيستم مشبک در حالي که سر در موقعيت طبيعي است، يعني چشم ها به افق نگاه مي کند . ترجمه جملات سمت راست شکل : اتصال لب پايين و چانه (سوپرامنتال ) و رأس فک و رأس فوقاني گوش همراه با شقيقه باعث ايجاد يک مربع کامل مي شود .صورت هر فرد نصف سر او است. گودي استخوان گونه که با ستاره در شکل نشان داده شده است در حد وسط بين نوک بيني تا انتهاي فک از يک طرف و تا رأس تحتاني گوش از طرف ديگر قرار دارد. فاصله گوشه کاسه چشم تا گوش به اندازه طول گوش است که آن هم معادل 1/3 سر است.
Albrecht Dürer يک هنرمند بسيار خلاق و برجسته و همچنين اولين پيرو آرمانهاي رنسانس در شمال اروپا در هنرهاي بصري بود و Dürer با صبر عجيبي به مشاهدهءجزئيات مي پرداخت و شيفته حکاکي روي مس بود. مطالعات استادانه وي در مورد ارتباط نسبت هاي بدن انسان بسیار با اهميت است. Dürer در چهار کتابش دربارهء نسبتهاي انسان به اوجي دست يافته است که تئوريست هاي قبل هيچگاه به آن نرسيدند و تئوريست هاي بعدي نيز دست نخواهند يافت.” Dürer با استفاده از روشهاي هندسي به يک آناليز تناسبي از صورت هاي لپتوپروسوپيک (دراز) و يوري پروسوپيک(پهن) در سيستم مختصات دست يافت که در آن سيستم خطوط افقي و عمودي از لندمارک هاي خاصي عبور مي کردند. شکل 13-2 روش تبديل سه – بعدي و تناسبي او در شکل 14-2 نشان داده شده است.
علاوه بر سيستم مختصات Dürer از دو خط نيز استفاده کرد که يکي از آن از پيشاني مماس بر بيني و ديگري مماس بر چانه و لب بالا ترسيم مي شد، که تلاقي آنها مثلثي را بوجود مي آورد که با کمک زاويه فاسيال محدوده نيمرخ مشخص مي شود. ( شکل ١٥-2 )
شکل 13-2 آناليز نسبتي Dürer در يک صورت بلند و باريک (لپتوپروسوپيک) و يک صورت کوتاه و پهن (پروسوپيک) در سيستم مختصات که براساس موقعيت لندمارکها و اجزاء صورت طراحي شده است.
شکل 14-2 : Dürer. تصوير سه بعدي از نماي روبروي صورت، صورت از بالا و نيمرخ با حفظ روابط تناسبي اجزاي آن. هر شاخص با زاويه قائمه نسبت به پلان اوليه اش قرار گرفته است که در شبکه مثلثي مشاهده مي شود.
شکل 15-2 در آناليز تناسبي صورت دو فرد، Dürer تفاوت نيمرخ آن دو را با تغيير زاويه بين خط مماس بر پیشانی و بینی وخط مماس بر چانه و لب پایین را نشان داد.
نقاشیهای Dürer نمايانگر تلاش مدام وي براي تعريف اشکال مختلفصورت مي باشند. يکي از طرح هاي او اهميت زيادي دارد و به عنوان کليد تکامل آناليزهاي سفالومتري به شکل امروزي شناخته مي شود. در اين تصوير، تفاوت بين نيمرخ با شيب روبه عقب يا رو به جلو با تغيير زاويهء بين محورهاي افقي و عمودي هر فرد حاصل مي شود. بنابراين يک زاويه کليد اصلي نشان دهنده تفاوت شکل صورت فرد مي باشد.
شکل 16-2: Dürer، ويژگيهاي حدود خارجي يک فرد با نيمرخ روبه جلو و يک فرد با نيمرخ روبه عقب را با تغيير در زاويه محورهاي افقي و عمودي سيستم مختصات نشان داد.
Petrus Camper -که يک آناتوميست ، پزشکو دانشمند بود مطالعات گسترده ايي را بر روي جمجمه انجام داد او جمجمههاي مورد استفاده براي مطالعات را پس از تحقيقات و تلاش بسيار به دست آورد . کليد اصلي روش او اين بود که جمجمه ها را در فضا به موازات يک خط افقي فرضي قرار مي داد . او براي دست آوردن اين خط افقي خطي از سوراخ گوش به نقطه ايي در زير بيني متصل مي کرد جیسل بر اين ادعا که دو نقطه ايي Camper که انتخاب کرده بود به دقت قابل تعريف نبودند، بلکه وي از امتداد زائده زيگوماتيک براي ترسيم خط کمک گرفته بود. در اکثر ترسيمات Camper اين خط را از خار قدامي بيني رسم کرده بود .
شکل 17-2 petrus camper که جراح و متخصص زنان و مامايي بود در دانشگاههاي Franeker، Amesterdam ، Groningen تدريس ميکرد . مهمترين کارهاي علمي او بر روي آناتومي مقايسه اي و آنتروپولوژي فيزيکي متمرکز شده بود. خط فاسيال او جهت مطالعه بر روي صورت انسان به يک شاخص جهاني تبدیل گرديد
خط افقي Camper تبديل به خط مرجع براي محاسبات زاويه ايي مورد استفاده در مطالعات تکامل شکل صورت و تغييرات ناشي از پيري شد . از آنجاييکه پلان اکلوزال تقريباً موازي با اين خط است ، خط افقي Camperهنوز هم در علم پروتزهاي دنداني براي تخمين شيب پلان اکلوزال بيماران بي دندان استفاده مي شود.Denden گزارش مفصلی ازCamper و آثار او منتشر کرده است
Thompson متوجه شد که Camper بدون کشيدن يک سيستم مختصات مشابه Dürer تنها يکسري محور رسم کرده بود کمپر به وضوح مشاهده کرد که “يک زاويه ويژگيهاي نيمرخ را به خوبي توصيف مي کند. صورت به عنوان يک کليت تغيير مي کند اما زاويه فاسيال شاخصي براي تعيين ناهنجاري کلي مي باشد. زوایه فاسیال Camper به سهولت به عنوان روشي استاندارد در بررسي جمجمه پذيرفته شد . اصطلاحات پروگناتوسو ارتوگناتوس ، توسط Retsius معرفي شد که ارتباط تنگاتنگي با تصوير Camper از شکل صورت انسانها و پريمات ها ( انسانهاي نخستين ) دارد . در نتيجه ، زاويه بين خط افقي و خط نازيون – پروستيون تبديل به روش آنتروپولوژيکبراي تعيين شکل صورت شد . بيرون زدگي صورت يا فکين نسبت به پيشاني پروگناتيسم ونيمرخ صاف ارتوگناتوس نام گرفت.
Camper با مقايسه شکل جمجمه يک Simian دم دار ، يک اورانگوتان و يک بومي جوان آفريقايي و يک Kalmuck به بررسي ساير تفاوتها در شکل صورت پرداخت. تغييرات وابسته به سن در انسان در دورهء نوزادي ، ٨ سالگي با ٨ دندان ثنايا يک فرد بالغ و يک پيرمرد نشان داده شد. اين تصاوير نشان مي دهند با افزايش سن ارتفاع تحتاني صورت نسبت به خط مرجع افزايش مي يابد اما پس ازدست دادن تمام دندانها ارتفاع کاهش مييابد. Camper همچنين به بررسي نماي روبروي صورت يک اورانگوتال جوان ، يک Kalmuck يک بومي آفريقايي و يک اروپايي و صورت الهه Apolo Pythius پرداخت. جالب ترین ترين تفاوت در نسبتها ارتفاع زياد صورت بومي آفريقايي نسبت به سايوين بود که اخيراً Faustini نيز توسط آناليز دياگرام مش آنرا نشان داده است.
شکل 21-2 جهت دادن به جمجمه توسط خطي افقي که از پروستيون بر کنديل اکسي پيتال مماس مي گردد.
بیورک روش چند ضلعي اش را به گونه ايي گسترش داد که مي توان نام آن را آناليز شکلي فضايي اسکلت صورت گذاشت. اين آناليز به دقت شکل صورت را از زير قاعده جمجمه تا پلان فک پايين و از مفصل گيجگاهي – فکي تا نيمرخ نشان مي دهد. تصاوير موجود در پايان نامه بيورک به وضوح تفاوت صورت دو فرد داراي اکلوژن نرمال با صورت هاي دو فرد داراي بيرون زدگي فک پايين و عقب بودن فک بالا را نشان مي دهد (علاوه بر اين ، در آن پايان نامه ، صورت در موقعيت طبيعي سر قرار گرفته بود متاسفانه ، درگزارشات بعدي خط نازيون – سلا به عنوان خط افقي مرجع تلقي شد و در نتيجه مقايسه شکل فضايي صورت را در اين سه مورد بي معنا کرد
شکل 22-2 آناليز تغييرات رشدي welcker که از ابتداي تولد تا 1 ، 5 ، 6 ، 10 ، 15 ، 25 سالگي و با کمک يک طرح مثلثي شکل و خط نازيون – بازيون به عنوان خط مرجع صورت گرفته است .
شکل 24-2 بيورک با استفاده از يک چند ضلعي براي بررسي رشد نيمرخ آناليز شکل فضائي ارائه داد که باعث افتراق شکل صورت در سه فرد زير مي شود a اکلوژن نرمال در يک صورت نسبتاً چهارگوش و راموس بلند b اکلوژن نرمال در يک صورت دراز با عمق کم و شيب قاعده جمجمه اي کم زيرا قاعده قدامي جمجمه از سلا تا نازيون بجاي شيب به سمت بالا به سمت پايين شيب دارد c مال اکلوژن Cl III با بيرون زدگي فک پايين ، عقب قرار گرفتن انسيزورهاي فک بالا ، شيب زياد پلان فک پايين ، زاويه گونيال بزرگ و کوتاهي قاعده خلفي جمجمه، اين تريسينگ ها از سفالوگرام هايي تهيه شده است که سر در موقعيت طبيعي قرار گرفته است . اين وضعيت سبب شد ، که علاوه بر موارد مذکور ، تفاوت مشخص در شيب قاعده قدامي جمجمه SN نيز در اين افراد مشخص گردد .
قرن بيستم
تکامل سفالومتري در قرن بيستم با انتشار طبقه بندي مال اکلوژن هاي Edward Angle مرتبط مي باشد. اين طبقه بندي از رابطه بين قوس هاي دنداني بالا و پايين که توسط اينترکاسپيشن مولرهاي اول دايمي مشخص ميگردد استفاده ميکند . اين تقسيم بندي به همراه روش درمان بدون کشيدن دندان Angle تبديل به يک دستورالعمل درماني شد. اما برداشتهاي متعصبانهء اين مکتب جديد توسط Case با تهيه قالبهاي گچي از نيمرخ بيماران، مورد انتقاد قرار گرفت ، زيرا اين مکتب در تشخيص افتراقي نيمرخ بيماران داراي مال اکلوژن کلاس سه و بخصوص کلاس دو ناتوان بود.
يک جهش فکري در سال 1915 توسط van loon به وجود آمد. او به سادگي بيان کرد که براي تشخيص و صورت تعيين کرد او به شدت از نحوه تراش مدل هاي مطالعه انتقاد کرد زيرا در اين روش پلان اکلوزال به شکل افقي و موازي با سطح فوقاني و تحتاني مدل نشان داده مي شد و همچنين کناره هاي آن به صورت قرينه تراشيده ميشدند . آناليز مال اکلوژن در اينگونه مدل هاي گچي که به صورت قرينه تراشيده شده بودند جهت گيري صحيح سيستم دندان نسبت به صورت را نشان نمي داد در نتيجه van loon روشي را طراحي کرد که در آن مي شد سيستم دنداني و صورت را جدا از هم و در ارتباط با هم مطالعه کرد . اين روش شامل تهيه قالب از پيشاني ، بيني لب بالا و سطح لبيال دندان هاي ثناياي مياني بود که مي شد مدل کچي را به آن متصل کرد . اين ماسک صورت که سيستم دنداني را در جهت مناسب خود نگه مي داشت به يک پايه وصل مي شد و در Cubus Craniophorus قرار داده مي شد. cubus craniophorus وسيله ايست که آنتروپولوژيست ها توسط آن به مطالعه جمجمه مي پردازند و توسط قرار دادن سر به موازات پلان فرانکفورت محل طبيعي قرار گرفتن سر را تخمين مي زنند.
شکل 25-2 ماسک صورتي شامل مدل گچي دندانها در رابطه صحيح نسبت به صورت براي تشخيص ناهنجاري به صورت سه بعدي مي باشد . سر در cubus craniophorus در موقعيت طبيعي خود جهت داده مي شد و شاخص ها با نشانگرهاي مخصوص مشابه روشي که کرانيولوژيست ها به کار مي بردند، اندازه گيري مي گرديد.
شکل 26-2 van loon براي ثبت دقيق سيستم دنداني از قالب گچي در قسمت مياني صورت از گلابلا تا بيني و سپس از قسمت لبيال ثناياهاي بالا تهيه کرد. لب ها در حين قالب گيري باز بودند . کست فک بالا به اين قالب وصل مي شد و پس از آن يک کليد گچي ساخته مي شد که توسط آن سيستم دنداني مي توانست به دقت به ماسک صورت وصل گردد.
van loon مي بايست در اين فضاي سه بعدي سر بيماران را در موقعيت طبيعي خود قرار مي داد . به منظور اين کار مي بايست Cubus Craniophorous روي سر بيماران پايين آورده مي شد تا قاعده آن افقي شود . سپس از سه ميله مدرج استفاده مي شد تا پلان افقي فرانکفورت بر روي سر بيمار در موقعيت طبيعي تعيين شود. در نهايت جهت تعيين شده به مدل گچي صورت منتقل مي شد تا قبل از انجام آناليز جهت قرارگيري سيستم دنداني و صورت در Cubus Craniophorous یکسان شود.
با اينکه روش van loon پيچيده ، وقت گير و غير عملي بود اما تحول بزرگي در تراش مدلهاي گچي در فضا بود زيرا در آن روش پلان اکلوزال سيستم دنداني نسبت به پلان هاي ميدساژيتال، فرانکفورت و اربيتال ثبت مي شد. اين روش توسط Simon کامل تر شد . وي Cubus Craniophorus را حذف کرد، و براي ثبت پلان افقي فرانکفورت از يک face bow مدرج متصل به آن استفاده کرد . بنابراين دندان ها در يک سيستم سه بعدي نسبت به سه پلان فرانکفورت ، ميدساژيتال و اربيتال ثبت مي شدند . اگر سيستم دنداني در يک صورت ارتوگناتيک داراي موقعيت طبيعي باشد ، پلان اربيتال از راس تاج دندان هاي نيش بالا عبور خواهد کرد بنابراين فاصله قاعده فوقاني مدل گچي تا پلان اکلوزال نمايانگر فاصله دقيق پلان اکلوزال تا پلان افقي فرانکفورت مي باشد. سطح خلفي مدل گچي عمود بر پلان ميدساژيتال بود و کناره هاي آن نشان دهنده پلان اربيتال است.
شکل 27-2 براساس روش simon رابطه سه بعدي سيستم دنداني نسبت به صورت توسط پلانهاي ميدسازيتال ، پلان فرانکفورت و پلاني که از اربيتال چپ مي گذشت و عمود بر دو پلان ديگر بود تعيين مي گرديد.
شکل 28-2 simon با حفظ رابطه و فاصله مناسب پلان اکلوزال تا پلان فرانکفورت کست هاي گچي را تراش مي داد . پلان اربيتال بر روي کست گچي ، در لبه تراش خورده سطوح طرفي و قدامي آن نشان داده مي شود.
Pacini در سال روشي را براي تهيه راديو گرافي استاندارد سر ارائه کرد . اين روش پيشرفت مهميعلم سفالومتري و بررسي رشد و نمو صورت به همراه داشت. در اين روش نسبتاً ابتدايي منبع اشعه x در فاصله ايي ثابت از فيلم قرار مي گرفت ، سر بيمار در کنار پايه نگهدارندهء کاست قرار مي گرفتو پس از اينکه پلان ميدساژيتال بيمار با دقت به موازات کاست تنظيم مي شد ، سر بيمار توسط پيچاندن يک باندگاز به دور آن ثابت مي شد.
هنگاميکه Broad bent در آمريکا و Hofrath در آلمان به طور همزمان در سال ١٩٣١ روشي استاندارد را براي تهيه راديوگرافي سر به ترتيب در Angle Orthodontist و Fortschritte der Orthodontic معرفي کردند توجه ها به سفالومتري جلب گرديد. با اين تکامل ارتدنتيست ها علم سفالومتري را از انحصار آناتوميست ها و آنتروپولوژيست ها خارج کردند. قاعده اصلي در راديوگرافي استاندارد سر فاصله ثابت نقطه کانوني تا بيمار ( ٥ فوت در آمريکا و ٥ متر در اروپا) و فاصله ثابت بيمار تا فيلم بود. چنانچه به علت افزايش پهناي سر کودکان در اثر رشد فاصله بيمار تا فيلم تغيير کند يا بايد فاصله بين کاست و پلان ميدساژيتال در هر راديوگرافي ثبت شود يا اينکه يک خط کش بايد در پلان ميدساژيتال بيمار آويزان شود . به منظور محاسبه بزرگنمايي واقعي تصوير خط کش مذکور مي بايست در تمامي تصوير برداريها موجود باشد. سفالومتر Broad bent مي توانست اين اطلاعات را ارائه دهد چون فاصله پلان ميدسازيتال تا فيلم و فيلم تا ميله گوشي ear rod را براي هر راديوگراف از نماي روبرو براساس ورنيه به دقت 0.1 میلی متر نشان مي دهد. به خاطر اين طرح Broad bent اختراع خود را يک سفالومتر و نه يک سفالواستات ناميد بدين ترتيب ميشد عامل بزرگنمايي را براي هر راديوگرافي محاسبه کرد . تعيين بزرگنمايي در هنگام مطالعه سفالوگرامهاي متوالي يکفرد اهميت پيدا ميکرد. به عنوان جايگزين مي توان فاصله بين کاستو پلان ميدساژيتال را در 9 سانتي متري ثابت کرد.
Decoster بعد از ابداع راديوگرافي اولين فردي بود که آناليزها را بر مبناي نسبتهاي صورت مطابق با اصول عصر باستان منتشر نمود Decoster بعد از Thompson از تغيير شکل سيستم مختصاتي دکارتي براي نشان دادن موقعيت متفاوت لندمارکها نسبت به يک نرم استفاده کرد بدين ترتيب تعداد زيادي از آناليزها يکي پس از ديگري معرفي شدند.
شکل 29-2 آناليز دياگرام مش توسط Decoster در فردي با جلوزدگي فک پايين و مال اکلوژن کلاس ٣ شديد
The Divine proportion
تصاوير بدن انسان از ابتدايي ترين مدارکي مي باشد که نسبتهاي خاصي در بين آنها رسم شده است. اين شيوه ، روشي مناسب براي رسم روابط صورت ، تنه ، دست و پا بود. Zeising اصول اساسي در رابطه با قوانين بنيادي که مي توان آن را به تمام نسبت هاي بدن انسان تعميم داد ، منتشر نمود .
در نسبت طلايي که توسط رياضي دانان يونان ارائه گرديد هر خط به دوقسمت نامساوي تقسيم مي شود و نسبت بخش کوچکتر به بزرگتر مساوي نسبت بخش بزرگتر به کل طول خط مي باشد . براي اينکه کل طول خط به دوقسمت نامساوي تقسيم شود و براي اينکه نسبت طلايي ايجاد گردد مي بايست رابطه بخش کوچکتر به بخش بزرگتر همانند رابطه بخش بزرگتر به تمامي طول باشد . برعکس رابطه تمامي طول نسبت به قسمت بزرگتر بايد همانند رابطه بخش بزرگتر به قسمت کوچکتر باشد در نسبت طلایی قسمت طویل تر 1.61 مرتبه بزرگتر از قسمت کوچکتر است. حرف یونانی phiکه از ابتداي نام يونانيPhidias pythaoras گرفته شده براي معرفي نسبت طلايي پذيرفته شده است. برش طلايي علاوه بر مصارفي که در علم رياضي دارد ، در ارزيابي هاي زيبايي کمک کننده مي باشد. Huntley به درستي به اين نکته توجه کرد که نسبت طلايي – مستطيل طلايي ، مثلث ، مکعب مستطيل و بيضي – همگي از نظر رياضي زيبا و داراي تناسب مي باشند. pacioli در سال 1509 در رابطه با کاربرد نسبت طلايي در رياضيات سخنراني ارائه نمود . او تصويري از
پروفايل صورت را که در آن سر در موقعيت طبيعي قرار داشتو در يک مثلث طلايي و در يک مستطيل و در يک مستطيل طلايي احاطه شده بود منتشر نمود. طبيعت در طراحي صورت انسان نسبت طلايي را به صورت روابط متناسب بين بافتهاي نرم و سخت نشان داده است . paradies نشان داد که کليد تعيين ارتفاع قسمت تحتاني صورت در بازسازي اين ناحيه در افراد بدوندندان نسبت طلايي است.براي اين منظورGoeringer در سال ١٨٩٣ پرگار مخصوصي طراحي کرد .
شکل 30-2 pocioli در سال ١٥٠٩ براي نمايش نسبت هاي طلايي در حاکم ميلان تصوير پروفايل صورت افراد را که در يک مثلث طلايي و يک مستطيل طلايي احاطه شده بودند را ، نشان داد.
Rictts اولين کسي بود که ارتباط نسبت طلايي و اعداد Fibonacci را در صورت از نماي روبرو و نيمرخ و نيز در رشد صورت شرح داد .
Sectio aurea يا نسبت طلايي که در بسياري از موجودات مشاهده مي شود در دياگرام مش زنان ١٨ ساله آمريکاي شمالي نيز مشاهده مي شود, (31-2)
براي تعيين راهنمايي جهت تشخيصو طرح درمان در يک صورت متناسب که با اصول زيبايي همراه باشد روابط ايده آل بين قسمت هاي مختلف نيمرخ بافت نرم بزرگسالان را مطالعه نمود. Brons گزارش نمود در مواقعي که نيمرخ بافت نرم متناسب است، نسبت ارتفاع فوقاني صورت به ارتفاع آلوئول فک بالا ساب نازال به استوميون به ارتفاع فک پايين فاصله استوميون تاگناتيون معادل نسبت طلايي مي باشد.
جستجوي ايده آل
از زمانهاي قديم آناليزهاي تناسبي و سيستم هاي مختصات کاربرد داشته اند . هنرمندان يوناني ، مصري ، هندي بيزانس همگي به روش هاي مختلف از علم رياضيات براي ارزيابي صورت و شکل کلي انسان استفاده مي کردند. ايده آلهاي کلاسيک به بازسازي فرهنگي اروپا در قرن پانزدهم کمک شاياني نمود زيرا در آنجا تحقيقات براي ارتباط دادن اعداد و نسبت ها به شکل ظاهري ادامه يافت.
اين تحقيقات به همراه کارهاي داوينچي و بخصوص کتاب Dürer با نام Books of proportions رونق پيدا نمود کمپر در قرن 18 از تصاویر Dürer که تفاوت بين نيمرخ افراد را به علت تغيير در زاويه عمودي و افقی سیستم مختصات نشان داده بود نکته مهمی را استخراج کرد. این زاویه برای Camper کلید توصیف اختلاف نيمرخ در افراد مختلف شد . در بسياري از آناليزهاي سفالومتري از زاويه فاسيال و نيز ساير شاخص هاي زاويه اي استفاده ميشود . اطلاعات بسياري که از سفالومتري به دست مي آيد تفسير راحت اطلاعات ضروري را جهت انتخاب طرح درمان بسيار دشوار مي سازد .
در مقابل آناليز دياگرام مش که در اصل يک سيستم مختصات دکارتي تغيير يافته به روش تامپسون است، نماي ساژيتال و عمودي ناهنجاريها را همزمان به شکل گرافيک نشان مي دهد ، بنابراين مي توان يافته ها را به راحتي تفسير کرد .
مقادير نرمال در هر فرد
اگر کليشه سفالومتري به درستي استفاده گردد . باعث افزايش دقت در تشخيصو طرح درمان مي گردد. ولي سفالوگرامها به منظور مقاصد توصيفي به کار برده مي شوند به عبارت ديگر تريسينگ افراد با الگوي متوسط صورت مورد مقايسه واقع مي شود و تفاوتهاي موجود نياز به تفسير دارند .
شکل 31-2 در تمام طبيعت برش طلايي يافت مي شود . در دياگرام مش نرم زنان ١٨ ساله آمريکاي شمالي نسبت – بين ارتفاع بافت سخت و نرم صورت و نيز نسبت بين ارتفاع صورت و عمق صورت حاصل شده است. ارتفاع فوقاني و عمق صورت ، ارتفاع قدامي خلفي صورت ، نازيون – پوگونيون و ارتفاع تحتاني صورت ، لبه برنده ثناياهاي بالا ( ساب نازال ) و لبه برنده ثناياهاي پايين
شکل 32-2 نيمرخ مطلوب و هماهنگ بين نازيون – ساب نازال ، ساب نازال – استوميون و استوميون- منتون يک نسبت طلايي را به شکل 1 : 0.62 : 1 نمایش می دهد .
تفاوتهاي فردي در موقعيت لندمارکها در مش نرمال بر اين مسئله تاکيد دارد که الگوي متوسط صورتي در بهترين حالت تنها يک برداشت کلي ارائه ميدهد ، و در بدترين حالت يک تصور غلط بسيار ساده مي باشد . نميتوان انتظار داشت هنگاميکه الگوي صورت افراد داراي اکلوژن نرمال با مقادير ميانگين تفاوت دارد ، الگوي صورت بيماران ارتودنسي نيز از ميانگين تبعيت نمايد
اولين آناليز سفالومتري توسط Downs در ايالات متحده طراحي گرديد . او تمامي شاخص ها را بر روي يک نمودار با علامت نقطه چين و به فواصل ١± و با انحراف معيار ٢± در اطراف يک خط عمودي که معرف نقطه مياني توزيع متغيرها بود نشان داد . از آنجائيکه ميزان پراکندگي شاخص ها بسيار تفاوت داشت. بنابراين نمودار نرم Downs به عنوان wiggle شناخته شد اين آناليز در ارتباط با جهت ، مقدار و ثبات تفاوتهاي فردي در موقعيت لندمارکها تاکيد ميکند و مسيرهايي را در تکامل صورت افراد پيشنهاد نمود که اغلب باعث تفسيرواقعي تري نسبت به يافتهاي سفالومتري مي گرديد .
شکل 33-2 انالیز Downs بر مقدار،جهت و ثبات تفاوت هاي فردي از موقعيت ميانگين لندمارکها تاکيد مي کند.اين آناليز راهنمايي براي تفسير يافته هاي آناليز سفالومتري به منظور استفاده در طرح درمان مي باشد.
از آنجائيکه اصلاح ناهنجاري براساس اين فرضيه است که طبيعي نمودن سيستم دنداني در صورت باعث ميگردد که عملکرد فيزيولوژيکو روحي و رواني بهبود يابد ، بنابراين تصحيح ناهنجاري به ويژگيهاي فردي در سال ١٩٣١ تاکيد نمود که مقدار نرمال در هر فرد مخصوص آن فرد Andresen . صورت بيمار وابسته است که طرح درمان خاص آن بيمار را مشخص مي کند.
هنگاميکه مقدار نرمال براي هر فرد مورد پذيرش قرار گيرد ، تشخيص به صورت يک معادله پيچيده در مي آيد زيرا براي مشخصکردن موارد تجويز و عدم تجويز درمان و اهداف درمان با توجه به نياز و منفعت بيمار بايستي مجهولات زيادي مشخص گردد.علاوه براين،اصلاح مال اکلوژن مي بايست براساس توانايي متخصص ارتودنسي براي رسيدن به يک درمان با ثبات مورد بررسي واقع شود از آنجائيکه متخصص ارتودنسي مي بايست جنبههاي روحي رواني ناهنجاريهاي دنداني فکي اثر فيزيولوژيک مال اکلوژن بر عملکرد لب، حرکت فک،تنفس ،رشد ونمو،تکلم، جويدن و سلامت حفره دهان،جنبه هاي آناتوميک بي نظمي دندانها، اکلوژن، روابط دندانها و قوسهاي دنداني ، شکل صورت ، شکل بافت نرم، عدم تناسب صورت ، ناقرينگي آن، سيستم دنداني و شکل دندانها را بررسي نمايد، بنابراين مشکل بسيار پيچيده است.
شکل 34-2 وقتي که يک ناهنجاري درمان ميشود اکلوژن نرمال و مال اکلوژن هر دو به تعادل مي رسند در همچنين حالاتي نتيجه با ثبات خواهد بود در غير اينصورت دندانها حرکات جبراني خواهند کرد تا به ثبات برسند . بدين منظور جهت ارزيابي تغيير در جنبه هاي مختلف مال اکلوژن ( مثل ديپ بايت ، ديستو اکلوژن ، کراس بايت و کرودينگ دنداني) براي طرح درمان لازم است . وجود يا عدم وجود ثبات مي بايست براي تعيين نوع ريتنشن مورد نياز پس از درمان مورد بررسي قرار گيرد
به طور خلاصه تشخيص همان ارزيابي طبقه بندي شده از کل بيمار مي باشد اين روش باعث ميگردد که روي سه جنبه اصلي تشخيص تمرکز کرد تا به اين ترتيب بتوان تکامل صورت و اکلوژن بيمار را ارزيابي نمود.
طرح درمان مي بايست برمبناي زيبايي و فانکشن مناسب براي بيمار باشد و نبايد براساس رسيدن به يک نرم خاص از لحاظ اکلوژن ايده آل ونسبتهاي طلايي باشد . تجربه نشان مي دهد که اکلوژن ايده آل و نسبت هاي طلايي در بافتهاي سخت و نرم در بهترين حالت فقط سمت وسوي طرح درمان را مشخص مي کنند مي بايست براساس مقادير نرم فردي و براساس ويژگيهاي اختصاصي هر بيمار انجام گردد. طرح درمان مي بايست براساس مقادير نرم فردي و براساس ويژگيهاي اختصاصي هر بيمار انجام گردد.
دانلود فصل دوم از کتاب رادیوگرافی سفالومتری از مبانی تا تصویربرداری سه بعدی (سفالومتری قرن بیستم) انتشارات شایان نمودار
سلام. من پسری 10 ساله دارم که فک پایینش عقب است برای درمان جه موقع باید اقدام کنم
سلام. شما می بایست در همین سن مراجعه نمایید. کمی هم دیر شده است